داستان(زندگی جدید)

سامان پسری بود 20 ساله
پسری خوشگل و خوشتیپ و غد و مغرور
پسری که از 14 سالگی دوست دختر داشت و تو دوست شدن با دختر ها هیچ مشکلی نداشت!
اما از بچگیش حسی عجیب داشت حسی که شنیدنش برای هر ادمی در سری اول سخت و باور نکردنیه!
مخصوصا برای سامان,سامانی که در ایران زندگی میکرد!

ایرانی که سالیان سالللل مرد سالاری بوده و الان هم نیمی از دختران فقط و فقط حرف برابر شدن با مرد هارو میزنن و از مرد سالاری خوششون میاد!
دخترانی که اکثرا از پسر های غد و مغرور خوششون میاد!پسر هائی که حرفشون عوض نشه و حتی تا حدودی دخترا و بکوبن!
این ویژگی خاصی بود که سامان داشت و دختر هارو به سمتش میکشید!
اما سامان نمیتونست بیخیال حسش بشه!
حسی که از بچگی در وجودش بود و الان شده نیمی یا تمام زندگیش!
حسی که با هر دختری بود نمیتونست از فکر و خیالش بیاد بیرون!
حسی که می خواست بهش فکر نکنه و خوابش و میدید!
حسی که تا 10 سالگی فکر میکرد فقط و فقط خودش داره!
حسی که الان شده بود تمام رویا ارزوش!
سامان از 10 سالگی که وارد دنیای مجازی شده بود و دنبال عکس پا بود فهمیده بود اسلیو و میسترس چیه؟!
فهمیده بود فوت فتیش چیه فهمیده بود فقط یک فوت فتیش نیست!
یک اسلیو هست!
یک اسلیو به تمام معنا!
سامان هم مثل خیلی های دیگه وقتی فهمید یک اسلیو هست و موضوع چیه و جا خورد و خیلی خوشحال که فقط خودش اینطوری نیست!
اولین میسی که باهاش اشنا شد بالکان برت دم بود.
BALKAN BRATDOM
شروع کرد به داستان خوندن!
تو نت سرچ کردن!
عکس دیدن و …
نمیدونست اصلا موضوع چیه؟؟!!!
مریضه یا نه!
اصلا به کی بگه؟
چی بگه؟
سال ها همین طور میومدن و میرفتن!
حس سامان روز به روز بیشتر میشد!
با نیاز جنسیش امیخته میشد!
همیشه از خودش می پرسید چرا من؟؟؟
از مبارزه کردن با این حس خسته بود!
از 15 سالگی جای مبارزه میخواست که به این حسش برسه!
اما نه مثل بقیه!
ار بقیه کسائی هم که این حس و دارند خسته بود
تو 15 سالگیش یاهو 360 امده بود!
شاید بیشترین جائی که این حس گسترش یافت!
اما 10000000000000000000000000 تا اسلیو ایرانی بود و 10تا هم کمتر میسترس!یا مثلا میس!
سامان با میس های OWK مثلا سارکا و کریستانا چت کرده بود!
انها بلاخره خیلی مشهورهستند و تو شهر توریستی ای که مخصوص این حس هست بودن و هستن!
اما باز مثل میس های ایرانی نیستند!
میس هائی که یا پولی بودند که سامان به عنوان میس قبول نداشت و حاظر بود به یک تن فروش تو خیابان پول بده تا با پاهاش لذت به بره!
نه به میسی که ادعای وارد بودن میکنه و اصلا حس ارباب بودن نداره!
سامان میدونست اکثر کسانی که حس ارباب بودن دارند حتی دوست دارن به اسلیو هاشون پول بدن تا حس مالکیت و ارباب بودنشون و وابستگی بردشون بیشتر نماد پیدا کنه!
سامان شروع کرد کم کم این حس و برای خیلی ها تشریح کردن!
میسترس فرناز از همان دختر ها بود که تبدیل به میس حرفه ای شد که از این موضوع خبر نداشت!
Mistress FARNAZ

یا سمیرا
Mistress SAMIRA

برای همین قید میس هائی که به نت میان به عنوان میس و زده بود!
چون کارهائی برای همین ها کرده بود!
دیده بود تمام اسلیو های ایرانی بهترین میس دنیا رو هم خراب میکنند!
هنوز طرف ارباب نشده طرف و میس و سرورشون صدا می کنند!
حرف های تکراری
من حاضرم فقط توالتتون شم!
التماس میکنم!
به پاهاتون میافتم!
هرکاری میکنم!
من و به عنوان سگ و بردتون قبول کنید!
من واقعی هستم و با بقیه فرق دارم!
حرف هائی که تمام کسانی که ایم حس و دارند میزنند بدون اینکه اصلا مطمئن باشند طرف دختره!!
فقط و فقط به فکر خودشون هستند!
کمی فکر نمی کنند این حرف ها و همه میزنند!
یه میس و به حد اشباع می رسونند!
میسی میشه که دیگه 1دقیقه هم نمی تونی باهاش حرف بزنی
میسی که هیچ چیز از اسلیو داشتن نمیدونه!
برای همین سامان دیگه نمیخواست اشتباه بقیه و کنه!
به هر دختری که تو نت میدید این حس و توضیح میداد!
حداقل میدونست اینجوری برای 1 نفر
فقط و فقط 1 نفر از دخترای ایران این حس و توضیح داده!
سامان الان 20 سالشه
شاید خودشم نمیدونست ممکنه براش اتفاقی بیافته که زندگیش و به کلی تغیر بده!

ادامه دارد

سلام
این داستان تا حد زیادی واقعی هست!حداقل میتونم بگم این داستان به طور کامل واقعی هست!
نظر های خودتون و بگید!!!!!!!!!!!!!!!
لایک هم فراموش نشه!
ممنون

16 دیدگاه در “داستان(زندگی جدید)

  1. واقعا از زحمات بي دريقت سپاسگزارم هم داستانات قشنگن هم سبك جديدتو ميپسندم كارت عاليه وبلاگ شما به نظرم از همه وبلاگاي ديگه سر تره از همه نظر تكميله لطفا ادامه بده ممنون

برای صادق پاسخی بگذارید لغو پاسخ