آخر هفته و شمال
سکوت و صدای دریا، هوای پائیزی شمال.
نشستن رو نیمکت، قهوه صبحانه من، اعلیحضرت طبقه بالا خواب
بعد از ۵ ۶ روز کاری و اعصاب خورد کن یک روز برای ماست
امروز روز بازی ماست.
پابوسی ارباب، چشمای خمار، لبخندی روی لب، بعد از چند لحظه شلاق کوتاه دم سیاه در دستان ارباب
در بازی ما شلاق سلاح خطرناکیست
لازم به توضیح نیست که زبان من لحظه ای بیکار نبوده.
اسلاید های اولیه یک روز زیبا
احساس خوشمزه و زیبای تسلیم شدن
آماده برای یک روز پر از چالش
بازی با ارباب مثل بودن در جزیره ی گرمسیری در وسط امواج دریاست
در رابطه ما بازی خیلی مهم هست،زندگی اینقدر شلوغ هست که وقتی برای بازی نداشته باشیم، اما اگه ما وقت برای لذت بردن از بازیمون رو نداشته باشیم، در واقع بخش مهمی از خودمان رو از دست دادیم.
قشنگ بود
باید حوصله داشته باشی موقع خواندن این نوشته
حس رو بيان ميكرد ممنون
نوشته ي بسيار زيبايي بود…
وبلاگت خيلي خوبه و يه محل براي بيان احساساتمونه! فقط اگه بتوني زود به زود آپ كني عالي ميشه داش!
خوشبحالت که زندگی نرمالتم داری من بیمارم
از اسلیوم خیلی راضی ام.
در ساعات خاص اون یه توله سگ مطیع و ضعیفه و در بقیه ی اوقات یه مرد واقعیه که
میشه بهش تکیه کرد.
ما عاشق هم هستیم و این رابطه ی پاک رو تا آخر زندگی مشترکمون ، تا آخر عمر ادامه میدیم.
توله ی من پیشنهاد میکنه که بنویسم لعنت به یه مشت جنده میس نما که این رابطه رو به گند کشیدن.